از چشمهايت برايم ديواري نساز تا بتوانم در آن غرق شوم نمي خواهم دربرقش شنا كنم مي خواهم غرق شوم در پستوي نگاهت ، ميدانيد شنا كردن حادثه ايست كه در سطح اتفاق مي افتد ولي من بدنبال اعتماد ميگردم نمي خواهم مرا بايك كلمه ترك كني ،ناجوانمردانه ،
بازهم كبوتراحساسم بال گشود تادرآبي بي كران آسمان قلبت به پروازدرآيد اما غافل از
واژه غريب خداحافظي
چقدر آشنايي خوب است .حتي اگر كهنه شده باشد.
دلم برايتان تنگ شده است اما هزاران باردرخيالم بر قدمگاهتان بوسه ميزنم.