تو که مي روي
واژه ها هم ،
همه از ذهن من مي روند .
من مي مانم و
باران خاطرات گذشته
که بس دست ناسودني مي نمايند .
وقتي دستت را
_به عادت ديرينه_
براي خداحافظي تکان دادي
تداعي کننده ي لحظه اي بودي
که آمدي و با لبخندي گفتي :
" دوستت دارم ... "
امروز رفتي و گفتي :
" براي هميشه "