وقتي که پرنده کوچک از کنار گل زيبا رفت و برنگشتگل خيال کرد که پرنده بيوفا بود و به دنبال گلي ديگر رفتاما گل خبر نداشت که پرنده در قفسي اسير استو در قفس نيز به ياد او آواز سر مي دهد.حتي گل خبر نداشت که پرنده باور دارد پرنده بودن خود را هم مديون گل است.و گل اين را هم نمي دانست که پرنده تا هميشه او را دوست دارد.حتي در قفس...!