تنهايي دنياي بزرگيه يه دنيا که هيچ رنگي توش نيست و هيچ همنفس و همدمي توش پيدا نميکني جز دلتنگي و دلگرفتگي و هيچ کس رو تو آيينه تنهايي نميبيني جز صورت خودت، و هيچ کس رو واسه حرف زدن توش پيدا نميکني جز خودت و هيچ کس نيست که آرومت کنه جز خودت و هيچ کس تويه اين دنيا قربون صدقت نميره و دلش برات تنگ نميشه باز هم جز خودت و دلت، و هيچ کس رو پيدا نميکني که براش به اندازه يه ارزن مهم باشي و بها داشته باشي و هيچ کس تو دنياي تنهايي که شده همه دنياي واقعيت منتظر و يا دلواپس و يا همراه و هم نفست نيست و هيچ وقت از هيچ دوستي تو اين دنيا نبايد انتظار به ياد بودن و يا دلتنگ شدن و يا حتي نگران شدن و حتي خيلي چيزهاي پيش پا افتاده يا مهم ديگه رو هم داشته باشي چون از اسمش پيداست وقتي دنيات پر تنهايي شد يعني فقط خودتي و خودت نه هيچ کس ديگه و دوستانت ديگتون هم هر کدوم گرفتار مشکلات و زندگي خودشون هستن و هر کدوم کسي رو دارن که بخوان براشون مهم باشن و مهمش کنن و دنياي تنهايي هم ديگر و پر کنن و ...
بعضيها ميگن تنهاي خوب، قبول دارم تنهايي تو بعضي شرايط که آدم بهش نياز داره خوب نه هميشه و همه جا و همه لحظات، آدم خيلي وقتا نياز داره به بودن کسي البته به طور واقعي نه ظاهر و گفتاري که آرامشبخش باشه و به زندگيش معني و هدف بده و ارزشمندترش کنه و از اينکه کسي تو زندگيش هست که به همه هستي و وجودش و بودنش و داشتنش بها ميده دلگرم باشه و دلخوش.
دلم واسه يرنگي و يدستي تنگ شده دلم براي صافي و سادگي واسه صداقت تنگ شده دلم واسه آسمون آبي و صاف واسه ابرهاي سفيد و زيبا تنگ شده دلم واسه يکي شدنهاي واقعي و بي شيله پيله تنگ شده ...
دلم ميخواد برم و برم و برم و برم و برم ولي اينکه کجا برم و به کجا برسم نميدونم اونقدر برم که بتونم خودم رو پيدا بکنم تو اين بيابون خشک و برهوت که هرچي چشم کار ميکنه تيغ و خاشاک و خار .....